Thursday, September 9, 2010

عصبانی ام، دارم سعی میکم بدون اینکه صدام و ببرم بالا قانعش کنم، سرش و دائم به بالا و پایین تکون می ده، تو فرهنگ من این یعنی نه، مال کلمبیاست، نمی دونم منظورش چیه شاید داره تائید می کنه، هی حرف می زنم، نمی ذاره جمله های من تموم شه، تو تمام طول مکالمه سرش و بالا و پایین می کنه که نه، فهمیدم مخالف ئه، داره دیوانه ام می کنه با این حرکت اش، بالا پایین، بالا پایین، تند تند، دلم می خواد سرم و بکوبم به دیوار بگم  به درک، هر طوری که می خوای فکر کن
از مخالفت اش ناراحت نیستم اصلا ولی اینقدر که عصبانی ام کرده این حرکت تکون دادن سرش، می گیرم می شینم، چند دقیقه به صفحه موبایلم خیره می شم، نفس عمیق می کشم
.
 سر کلاسیم، بحث از اینجا شروع شد، ازدواج بین فرهنگی، بعد از اینکه هر کسی نظرش و گفت استاد برگشت گفت این موضوع تو استرالیا کاملا حل شده است
گفتم بله، وقتی یه دختر تایلندی که چهار تا کلمه انگلیسی  نمی تونه حرف بزنه ویزا هم نداره با یه پسر استرالیایی ازدواج می کنه، بله حل شده است، وقتی یه مرد 70 ساله استرالیایی با یه دختر چینی 25 ساله ازدواج ، می کنه، بله کاملا حل شده است، اتفاقا بیا اسمش و بذاریم عشق
گفتم تو این یه سال و اندی که اینجام، حتی یک دونه زن و شوهر استرالیایی با اختلاف سن فاحش ندیدم، حتی یک دونه، نمی گم نیست، ولی من ندیدم، گفتم بهش از شبی که با یه آقای استرالیایی که پسرش با یه چینی ازدواج کرده بود و طلاق گرفته بود حرف می زدم، که مرده گفت بابا دختره واسه ویزا با این ازدواج کرد، گفتم ناراحتی طلاق گرفتن؟ گفت نه بابا، اینقدر اینها زیادن که، حالا یکی دیگه
از اون آقای استرالیایی که وقتی همکارش دوست دختر ویتنامی داره، بهش متلک می گه که چند خریدیش، پنج هزار تا
آخر هم گفتم تعمیم نمی دم، ولی نژاد هنوز اینجا واسه خیلی ها دغدغه است
حرف آخرش خونم و به جوش آورد، با یه لحن نصیحت آمیز تهوع آور، اینقدر متعصب نباش هانی، حالا که اومدی اینجا یکم این تعصب های عجیبت و کنار بذار و یاد بگیر که اینقدر مردم و قضاوت نکنی
.
می دونی من شل شدم، تسلیم شدم، من توانایی ندارم با همچین آدمی بحث کنم، که همچین کسی رو بشینم قانع کنم
من دلم می خواد تو این شرایط داد بزنم، بگم کثافت، تو نمی فهمی، بعد وسائل ام و بردارم و واسه همیشه برم
.
دیروز نشسته بودم تو حیاط این موسسه، یه برگه بود رو میز، در مورد مدیریت عصبانیت، برش داشتم گفتم شاید به کارم اومد
.

1 comments:

Unknown said...

خوب این حقیقته که برا ویزا میان ازدواج میکنن. حقیقته. خود من هم ممکنه مجبور شم به ازدواج مصلحتی تن بدم. اگه منظورت اینه که این موضوع اونجا حل نشدس و دروغ میگفته استاده باید بگم تو اونجا یه ایرانی میتونه با یه استرالیایی ازدواج کنه کسی ام جاج نکنه اما تو ایران یه افغانی ....