Friday, December 18, 2009

طرف من و هشت سال پیش دیده، یه دوست پسری داشتیم مهرداد نام، بعد الان می پرسه راستی مهرداد چطوره ؟
بعد دارم فکر می کنم حالا ببین از هشت سال پیش چه چیزا که عوض نشده، این یه ثانیه هم پیش خودش فکر نمی کنه که ممکنه من با مهرداده نباشم دیگه
باز حالا این که خوبه
من کوچیک بودم انگاری یه عادتی داشتم که دستم و هی می کردم تو نافم، بعد مامانم واسه اینکه ترکم بده دو تا چسب به صورت ضربدر می زد روی نقطه مورد نظر
قشنگ یادمه به جان خودم یکی از دوستای مامانم و دیده بودم بعده مثلا پونزده سال، حدود بیست سالم بود، بعد ورمیداره به من می گه یادته دستت همه اش تو نافت بود ؟
یعنی طوری من و نیگاه می کرد و می خندید که انگار هنوز من 5 سالمه و روی نافم چسب ضربدری
والا آدم در عرض یه هفته می تونه کلی عوض بشه، چطوری فکر می کنن آخه اینطور آدم ها؟
.

Friday, December 11, 2009

زنگ زدم بهش می گه مهمون داریم
می گم کی ان؟ بچه های ایرانی ان؟
می گه نه بابا، خارجی ان، استرالیایی ان
.
فکر کن اومده استرالیا بعد به مهونهای استرالیایی اش می گه خارجی
.