Saturday, November 21, 2009

.
دستات دور کمرم
سفت
دستام حلقۀ شونه هات
پیرهن ات
مچاله، توی مشت ام
یه آهنگ رقص دار
خودت و من و به پهلو تاب می دی
آروووم
لالایی
من ولی ریتم آهنگ
تاب های کوچیک کوچیک
شونه هام، پهلوها
موج ام توی دستات
تن ات
گونه ام به گونه ات
لب ام
یواش
کنار گوش ات آهنگ رقص دار و می خونه
..

Tuesday, November 17, 2009

هیچ وقت یادم نمی ره روزی رو که رفته بودم کافه داشتم گودر می خوندم، بعد آقای کافه چی وقتی از پشتم رد شد صفحه مانیتور و دید واحتمالا فکر کرد من عرب هستم، بعد قهوه و کیک نصفه من رو از روی میز برداشت بدون اینکه از من سئوالی بپرسه
اون روز به دلایل زیادی چیزی نگفتم، مثلا عدم توانایی در بحث کردن به علت اشک دم مشک بودگی شدید ناشی از غم غربت در روزهای اوائل مهاجرت، آشنایی نداشتن به حقوق خودم به عنوان یه مشتری، زبان انگلیسی الکن و یه سری دلایل دیگه
البته اینطور نیست که اگه امروز کسی این کار و بکنه پاشم باهاش بحث کنم، چون یه سری از اون دلایل هنوز پابرجاست، ولی حداقل یه انگشت که می تونم نشون بدم
.