Monday, June 28, 2010

.
.
پتویی که به اندازه یه سری و نصفی فرندز طول کشید
.

Friday, June 4, 2010

پاییز داریم الان
.
دیروز اولین جلسه تمرین رانندگی ام بود، در کل عمرم منظورمه، نرفتم یاد نگرفتم دیگه، توجیه ام اینه که چون ماشین نداشتم
بعد حالا دیروز نشستم پشت فرمان، از ذوقم هی خنده ام می گیره، سر پیچ مخصوصا، بعد این معلمه هی می گفت هَو فان؟ ها؟
بله والا، خیلی فان بود کلا
می گفت گاز و فشار بده دو میلیمتر، ترمز و فیلان کن
دو میلیمتر آخه؟
سر پیچ که می رسیدیم، پیچ تموم می شد من هنوز داشتم می پیچیدم، هنوز دستم نیومده فکر کنم، هی سعی کردم تنظیم اش کنم ها، مثلا با خط جلوی ماشین، ال بل، حالا بذار یکم بگذره
کلا خرس گندۀ خوشحالی بودم واسه خودم دیروز
.
کلا گواهی نامه گرفتن اینجا داستان بسیار درازی ئه، می ری امتحان آئین نامه می دی، بهت یه گواهی نامه می دن که تا یک سال با نظارت یکی می تونی رانندگی کنی، بعد از یک سال می تونی بری امتحان فرمان بدی، حالا من اون آئین نامه هه رو رفتم امتحان دادم، دیروز از معلم ام می پرسم که من یعنی الان باید برم یک سال دیگه امتحان فرمان بدم یا چی؟
می گه نه، اون واسه زیر بیست و پنج ساله، البته می دونم که شما کمتر از بیست و پنج نشون می دی، ولی چون فکر می کنم که احتمالا بیشتر از بیست و پنج سالتون باشه، می تونین هر وقت آماده بودین برین امتحان بدین و بدون نظارت کسی رانندگی کنین
گفتم می بینی تو رو خدا، همه جایی این داستان هندونه گذاشتن
.
یک داستان دیگه هم هست، چرا جاده های اینها برعکس ئه آخه ؟
من یهو می بینم که ماشین داره بدون راننده می ره، نگو دارم چپ اش و نگاه می کنم، یا بی هوا سمت چپ ام و نگاه می کنم می پر تو خیابون، می بینم اِ باید سمت راست ام و نگاه می کردم که، هی می خونم اول به راست نگاه کن، بعد اش به چپ نگاه کن
حالا دیروز موقع رانندگی، وقتی می رسیدیم سر سه راه، چهار راه، فلکه، یعنی من واقعا واقعا واقعا هیچ ایده نداشتم که الان کجام، باید کجا برم، چند باری فرمان و ول کردم اون وسط مسط ها
ه.و.ن دوچرخه سواری هم ندارم برم تو خیابون یکم مغزم واشه با این مسیر ها
.

Thursday, June 3, 2010

تو کل زندگیم ده بار هم لاک قرمز نزدم به دست هام، حالا دیروز رفتم بعده مدت ها یه لاک قرمز نارنجی خریدم وغروب به محض رسیدن خونه، بعد از روشن کردن کامپیوتر شروع کردم به لاک زدن
خشک که شد هی نیگاهش کردم، چه خوشگله ها، چرا تا به حال فکر می کردم لاک قرمز به دست هام نمی آد؟ پوست دستم به نظرم سیاه می شد واسه همین نمی زدم
هی رفتم واسه خودم لباس عوض کردم، تاپ سفید پوشیدم، بلوز نارنجی، پیرهن مکش مرگ ما، ژاکت آستین بلند آستین هاش بیاد تا دم انگشت ها، دومن، بلوز بنفش حتی
بعد کم کم نگران شدم، داشتم قلاب بافی می کردم، نوک قلاب که می گرفت به انگشت وسطی دست چپ، فکر کردم ای بابا اینکه خراب شد، دستشویی می رفتم، می خواستم دستم و صابون بزنم هی نگران بودم نکنه نوکش بریزه، امروز صبح هم رفتم حموم می خواستم سرم و بشورم، گفتم ناخون نکشم یه وقت رو سرم که نوکش خیس بخروه لاکش فلان شه
خلاصه داستانی دارم باهاش
.
آیا تو هر خونه ای یک چاقوی محبوب وجود داره که آدم همه کاری باهاش می کنه؟ پیاز، سیب زمینی، سالاد همه چی
تو خونه ما همیشه بوده، یعنی تا یادم میاد مامانم همیشه یه چاقوی محبوب داشته، یه زمانی اون چاقو تیغه کوتاهه بود، دسته سیاهه، دسته قهوه ای ئه که روش یه دایره نقره ای داره، سرش یکم کجه، تیغه اش اره ای ئه، دستش اش ذوب شده

حالا من هم دارم، همون چاقو تیغه کوتاهه دسته قهوه ای ئه، که باهاش همه کار می کنم، یعنی از غذا گرفته، تا در بسته پستی، پاکت نامه
هیچی می خواستم بگم گم شده، هر چی می گردم نیست
.