Sunday, November 9, 2008

عصر

من با آدمهایی کم حرف هستن خیلی مشکل دارم، خیلی

چون نمی تونم بشناسمشون، چون خیلی وقتا نمی دونم چی تو مغزشون می گذره، در نتیجه اصلا نمی دونم که با کی رابطه دارم در واقع

وقتی با یه آدم کم حرف هستم(حالا تو هر نوع رابطه ای)، بعده یه مدت می فهمم که اون خیلی چیزا از من می دونه و من خیلی خیلی کم ازش می دونم، بعد از خودم بدم میاد که اینقدر خنگم

اون حتی به من نمی گه خورش فسنجون دوست نداره، باید چند بار خورش فسنجون سر سفره باشه، و من هم آدمی باشم که به غذا خوردن دیگران دقت کنم تا بفهمم که به به، آقا یا خانم این غذا رو دوست نداره

همه اش باید با انبر از زیر زبونشون حرف کشید، یعنی اینقدر بعضی هاشون کم حرف می زنن که من حرف زدنم واسه خودم خیلی پر رنگ تر می شه

گاهی هی مجبورم سئوال کنم، بعد نه تنها احساس می کنم پر حرفم، احساس می کنم فضولم

بعد بماند فضایی که توش سکوته با یه آدم اینجوری واسه من چقدر غذاب آوره، آخ آخ آخ

فضای سکوت فقط با آدمایی که می شناسمشون واسم خوبه، نه یه غریبه
.

0 comments: