Monday, November 10, 2008

شب

وقتی شمال بودم به صاب خونه اینجا تلفن کردم و گفتم که ما می خوایم اینجا خونه بگیریم، شما کی می تونی پول رهن رو آماده کنی، گفت ده روز دیگه، ما هم رفتیم رو حساب حرفش چک دادیم، حالا دیروز به اش تلفن کردم می گم ما داریم پنج شنبه-جمعه می ریم، در مورد پول که با شما صحبت کرده بودم، مشکلی نیست که؟ چون ما اونجا چک دادیم، گفت ای باباااا، چرا به من نگفتین؟ خب من دارم وام می گیرم و تا اول آذر نمی تونم پول رو بدم، گفتم من که به شما گفته بودم، می گه شما باید در مورد تاریخ چک با من مشورت می کردین
حالا امیدوارم که بتونه پول رو بده چون اصلا حوصله سر و کله زدن ندارم باهاش
.
بعدشم الان داریم کم کم وسائل رو کارتون می زنیم، مثلا چیزایی که تا سه چهار روز دیگه لازم نمی شن
بعد از هر کارتونی که آماده شده و چسب کاری شده، وقتی چمبه می ره بذارش روی بقیه کارتونا، می شینم رو زمین، زانوهام و می گیرم تو بغلم، سرم و می ذارم رو زانوهام جوری که چشام بچسبه به برجستگی زانو ها، بعد ادای گریه در میارم، یعنی ادای گریه ناراحتی ها، نه ادای مسخره ای و اینا
خب اسباب کشی ناراحتی داره دیگه
خب یه چیز بد هم هست اینه که من نمی دونم چرا چمبه اینقدر دوست داره همه چی رو بریزه دور خب؟
داستان داریم خلاصه
.
 
 
 
 

0 comments: