Sunday, June 8, 2008

شنبه 18 خرداد 1387

جمعه ظهر چمبه رفت، منم دیدم که خب خیلی دردناک میشه که اون بره از در بیرون و من اینجا تنها بمونم و رفتنشو ببینم، رفتم بیرون خونه دختر خالم اینا، تو جمع این چیزا رو بهتر میشه تحمل کرد
اونجا هم کلی خوش گذشت
به یک برنامه ریزی کلی رسیدم که کمتر عذاب آور باشه،روزای فرد تصمیم گرفتم که کلاس زبان برم و تو خونه به کارای خودم برسم، روزای زوج هم برم دانشگاه و کارای پایان نامه رو انجام بدم،خوشحالم که از این کلمه پروپوزال دیگه قرار نیست استفاده کنم و به جاش تا یه هفت هشت ماه دیگه مجبورم بگم هی پایان نامه، اَه
فردا هم اولین روز اجراشه ولی دانشگاه میرم چون فردا کلاس زبان تعطیله،ساعت 3 بر می گردم که بشینم سر کارای خودم

0 comments: