Monday, September 13, 2010

اومده بالا سر من که دارم سالاد کاهو می خورم، می گه یه تیکه از سالادت بده، می خوره می گه اوفففف، چقدر سرکه زدی
خب من تو سالاد کاهو سرکه می زنم، یاد تابستونها و کاهو و سرکه سکنجبین خوردن تو حیاط خونه مادربزرگم می افتم، دوست دارم
نمک می زنم رو کاهوها، بطری سرکه رو چپه می کنم، قلپ قلپ خالی می شه، آخر سر که سالادم تموم می شه هم دلم ضعف رفته
.
دیروز رفتیم بیرون با یکی از دوستای چمبه که همسرش حامله است، بعد هر جایی می خوایم بریم یه چیزی بخوریم داستان داریم، ماهی بخوریم، نه جیوه داره من حامله ام، بریم کافه بشینیم یه قهوه بخوریم، نه من نمی تونم قهوه بخورم حامله ام، بریم هاد داگ بخوریم، نه احتمالا گوشت خوک باشه، نمی خورم حامله ام، بریم همبرگر بخوریم، نه من نمی دونم این گوشت هاشون چیه
خلاصه فقط چل تا رستوران و اینور اونور کردیم تا بالاخره یه جا رفتیم یه چیزی خوردیم
.
نشستیم تو پارک، بعد یکی سیگار روشن کرد، پاشد رفت دو کیلومتر اونورتر نشست که مثلا الان در ده متری اش یه دونه سیگاره، بهش می گم بی خیال بابا، دائم داری تو پیاده رو تو یه متری این اتوبوس ها و ماشین ها قدم می زنی، فکر می کنی حالا یه دود سیگار تو فاصله ده متری ات توی این پارک به این بزرگی الان خیلی ضرر فیلان داره
می گه خب آدم دلش نمی آد بچه اشه
.
بهش می گم هیچ نظری ندارم ولی لابد راست می گی دیگه
.
سالادم تموم شده، اینقدر که سرکه ریختم روش کلی سرکه ته ظرف مونده، بعد هی انگشت زدم ته ظرف، انگشتم و کردم تو دهنم، حالا هم نوک انگشتم پیر شده، هم دلم ضعفه
.

0 comments: