هیچ وقت یادم نمی ره روزی رو که رفته بودم کافه داشتم گودر می خوندم، بعد آقای کافه چی وقتی از پشتم رد شد صفحه مانیتور و دید واحتمالا فکر کرد من عرب هستم، بعد قهوه و کیک نصفه من رو از روی میز برداشت بدون اینکه از من سئوالی بپرسه
اون روز به دلایل زیادی چیزی نگفتم، مثلا عدم توانایی در بحث کردن به علت اشک دم مشک بودگی شدید ناشی از غم غربت در روزهای اوائل مهاجرت، آشنایی نداشتن به حقوق خودم به عنوان یه مشتری، زبان انگلیسی الکن و یه سری دلایل دیگه
البته اینطور نیست که اگه امروز کسی این کار و بکنه پاشم باهاش بحث کنم، چون یه سری از اون دلایل هنوز پابرجاست، ولی حداقل یه انگشت که می تونم نشون بدم
.
2 comments:
مرتیکه گه بیشعور.
اعصابم خورد شد.
فکر نيميکنی اين فقط ميتونه يه اشتباه ساده باشه و طرف فکر کرده که کارت با کيک تمومه؟ بماند که اصولاً بايد بپرسن.
Post a Comment