Thursday, October 29, 2009

دیشب دوست داشتم دیر بخوابم، یکم خونه تاریک و ساکت داشته باشم
خوشحال بودم خیلی از رویاهای پریشبا، واسه چمبه یه یاداشت گذاشتم که صب بیدارم نکنه
ساعت ده و خورده ای بیدار شدم و خوشحال بودم، به خونه و به ظرفهای نشسته روی میز نهارخوری سلام کردم، به آشپزخونه کثیف و شلوغ پلوغ، بعد مسواک نزده و صورت نشسته رفتم اتاق چمبه، داشت درس می خوند، مثل هر روز رو پاهاش نشستم سرم و گذاشتم رو شونه اش، از این مدلی ها که لب هام می خوره پشت گردنش، خوشحال بودم، بهش گفتم بیا یه بچه به فرزندی قبول کنیم که رنگ پوستش تیره باشه موهاش هم فرفری، خندید، از نوت دیشبم خندید که واسش نوشته بودم کرم نریز صب بذار بخوابم
خوابالو بودم هنوز
یکم وول زدم تو دست و بالش، پشت گردنش و بوس کردم، بلند شدم از اتاقش رفتم بیرون
دستشویی، مسواک، جمع کردن ظرفها از رو میز، بردنشون تو آشپزخونه، یه قهوه درست کردم تو ماگ سوپ خوری ام، با شیر، اومدم نشستم پشت میز و کامپیوتر و روشن کردم
گودر می خوندم و ایمیل چک می کردم، یاهو رو روشن کردم دیدم یکی از دوستام که انگلیس درس می خونه هست، باهاش صحبت کردم دیدم درست درمون جواب نمی ده، داشتم خدافظی می کردم، دیدم نوشت حالش خوب نیست، مست بود، داشت گریه می کرد
گفت دلم تنگه، خرابم، داغونم، عجب زندگی گه ایه
خلاصه حرف زدیم حرف زدیم، از گه بودن زندگی و از دوری و از دوستامون و از خاطرات و از خیلی چیزا
باز به این نتیجه رسیدیم که عجب زندگی گه ایه
گریه اش بهتر شد، قرار شد زنگ بزنه ایران، خدافظی کردیم
نهار و گذاشتم گرم شه، نهار خوردیم، مامانم زنگ زد، دلش تنگ شده بود، گریه اش گرفته بود، واسه داداشه، واسه من، که دوریم
خداحافظی کردم
دیگه از خوشحالی صبحم هیچی نمونده بود، ته کشیده بود، همینطوری هم دلتنگی بهش اضافه می شد
تصمیم گرفتم درس بخونم، چندین ساعت پشت میز نشستم، همه کار کردم غیر از درس
چمبه رفت بیرون
تنها بودم خونه، حوصله نداشتم دیگه کاری کنم، کنترل گرفتم کانال کانال کردم، چهار ساعت
صدای کلید چمبه اومد، رفتم کنار در ایستادم تا در و باز کنه، تا من و دید خندید، بغلم کرد، گفت نیگا باز گوشه های لبش افتاده پایین، چیه باز نصف کره زمین اومدی اینور تر ؟
آره
.
.
من امشب نصف کره زمین اینورتر ام
.

2 comments:

Farhood Online said...

Beautiful post. I loved it so much :)

Simple, pure, lonely but lovely :)

Reza Mahani said...

we can only give away water from a vase if it has some water in it :) ... to have love for others we have to keep some for our selves

nice post though