Wednesday, September 23, 2009

بچه اولش و سیزده هفتگی سونوگرافی کرد دید لب شکریه، رفت با هزار تا دردسر سقط کرد، من گزارش سونو رو ندیدم ولی می گفت وضعش خیلی خراب بود، رفت پیش یه دکتر بی شرفی که می خواست رحم 15 هفته شو سزارین کنه، ولی خب شانس آورد که شب شد و دکتره ظاهرا خوابش مهمتر از مریضش بود و دیر رسید و داروها جواب داد و بچه سقط شد
بعد از تقریبا شیش ماه دوباره حامله شد، این دفعه خود به خود سقط شد بچه
اینها هم بالاخره بعده هشت سال تصمیم گرفته بودن که بچه دار بشن، حسابی نگران بودن که این موضوع دردسر بشه، دیگه رفتن مشاوره ژنتیک که نکنه مشکلی داشته باشن که نداشتن، خلاصه تصمیم می گیرن واسه بار سوم حامله بشن
یه حاملگی خوب داشت، همه چی هم نرمال بود تو سونوگرافی هاش
خودش می گفت چون دیگه خیلی دردسر کشیده بوده دلش نمی خواست طبیعی زایمان کنه واسه دردش، با دکترش قرار می ذارن واسه 30 مرداد که سزارین کنه
چند روز قبل از موعد دردش می گیره می ره بیمارستان، خلاصه تا دکتر بیاد زایمان طبیعی می کنه، ولی همه چی خوب، همه خوشحال
فرداش که قرار بوده مرخص بشه، دکتر نوزادان بچه رو معاینه می کنه، می بینه متاسفانه "کام شکری" ئه، خلاصه درسرها شروع می شه، فرداش بچه مشکل زردی پیدا می کنه راهی بیمارستان کودکان می شن، بعد عفونت خونی واسه بچه، خودش هم بخیه هاش پاره شده بود در اثر حرکت زیاد و عفونت کرده بود
خلاصه بعده دو هفته هر دو میان خونه
می گه دکتر گفته بچه باید تا یه سالگی پروتز بذاره بعد هم جراحی کنه
طبیعتا خیلی خیلی ناراحت بود، دردسر های درمان یه طرف، اینکه بچه نمی تونه خوب شیر بخوره و طبیعتا خیلی مواظبت می خواد، وزن به سختی می گیره، همینطوری اش به بچه نوزاد باید تند تند مادر شیر بده، حالا واسه این بچه تعداد اون دفعات رو دو برابر کنید
.
می گفت در عرض یک روز زندگیمون از این رو به اون رو شد، می بینی فاصله بین خوشبختی با غم چقدر کوتاهه
.

1 comments:

parto said...

خيلي غم انگيزه.خاله و دختر خاله ي من همين مشكل رو داشتن.اما خوبي الان اينه كه همه چي پيشرفت كرده.از جمله جراحي.اميدوارم تا قبل از اين كه بزرگ بشه خوب بشه.