Friday, July 3, 2009

گیج
غمگین
افسرده
ام
داداشه داره ازدواج می کنه، دارم می میرم که اونجا باشم
می میرم
از وقتی اومدیم اینجا به معنای واقعی هیچ کاری نکردم، هیچ
اصلا نمی تونم تصمیم بگیرم
همه اش تو خونه
تنها
چمبه هم هه اش تو اتاقش داره درس می خونه
بعله، می شه خیلی کارا کرد، کتاب خوند، ورزش کرد، زبان خوند، رفت بیرون قدم زد و هزار تا کار دیگه
ولی چی کار کنم، من فقط الان دلم می خواد خونه باشم، تو ایران
.

2 comments:

masgh said...

به هر حال مبارک باشه عروســـیش
این همون برادریه که گولش میزدید و خاطرم میاد یه بار هم جای شما تنبیه شد تو بچگی ها :)
اما خب دلتنگی کاری رو درست نمیکنه
فعلا باید خوشحال باشید برای عروسیش

m.tiger said...

مدتهاست چند ماه درمیون میومدم مطالبتو می خوندم.یعنی کل اون چند ماه رو.اخرین بار یادمه نزدیک رفتنت بود.الان میبینم به سلامتی رفتی.به نظر مث ادمایی میای که به آرزوشون می رسن بعد به خودشون میگن خب که چی.این موضوع خیلی جالب نیست.