Wednesday, April 22, 2009

چهارشنبه 2 ارديبهشت سال 1388

خب من بالاخره فهمیدم که کار کردن سخته
بیشتر فهميدم که ترجمه کردن هم سخته،  واقعا هااا
بعد خب اینکه در همين دور روزه ریده شد به زبان انگليسی ام رفت اينقدر که اعتماد به نفسم و از دست دادم
کلا خوش می گذره، ولي خسته کننده است واقعا، از ساعت 7 صبح تا 11 شب
چمی دونم دیگه، فعلا همین
.
 
 
 

3 comments:

tiger said...

اتفاقا منم دو روز اولین کارمو شروع کردم.هم مسیولیتش هم اینکه آیا موفقیت توش هست هم اینکه هر صبح "باید" بیدار بشی سختش میکنه ولی دارم یاد میگیریم به موفقیت های احتمالیش فکر کنم و سختیاشو نبینم.تو هم این کار رو بکن.فکر کن یه مترجم معروف میشی که همه می خوان بیان کلاس تو!شاید منم یه روز اینجا درخواست یه مربی زبان کردم!هوم

ساویژه said...

تا 11 شب؟؟؟؟؟؟؟؟؟
کار کردن سخته .هم اولش هم وسطش هم آخرش ولی عادت میکنی حتی به سختی هاش.

اشرف said...

كار كردن قشنگه. بعضي وقتا فكر مي كنم وقتي كار نمي كردم ... پس روزمو چه طوري مي گذروندن؟