Tuesday, March 10, 2009

هجدهم نوزدهم اسفند فکر کنم/دوشنبه

خب از زمانی که لپ تاپم خراب شد و رفتیم یه پی سی گرفتیم دیگه نوشتنم نمیاد باهاش، چون به کیبردش عادت ندارم، خب دو سال با اون لپ تاپه بودم حسابی دوستش داشتم، الان هم که لپ تاپ درست شده من از ترسم که هی نکنه دوباره هاردش بترکه  و دار و ندارم بره به فنا ازش استفاده نمی کنم و چمبه واسه کارایی مثل فیلم دیدن و اینترنت باهاش کار می کنه، بقیه کارها هم با این پی سی هست
که خلاصه امشب باز این پی سی مانیتورش خراب شد، به چمبه می گم اصلا همه کامپیوترها با من بد ان، به کامپیوتر هر کی دست می زنم هنگ می کنه، مال خودمونم که زرت زرت خراب می شه، حالا قرار شد فردا بریم یه مانیتور بخریم
خب منظور اینکه الان دارم با این لپ تاپ ه می نویسم و به کیبردش عادت دارم
بر خلاف تصور خودم که فکر می کردم ویزا بیاد سرمون خیلی شلوغ می شه هنوز خبری نیست و حتی بلیط هم نگرفتیم
من که صب تا شب می شینم پا کامپیوتر و فیلم می بینم و زبان می خونم  و اینترنت بازی می کنم و کلا خوش می گذره بهم خیلی
 تنها کاری که متاسفانه نمی تونم بکنم فکر کردن راجع به رفتنه، به نظرم خیلی بزرگ میاد
.
فکر کنم دوباره عاشق چمبه شدم، هی هر وقت می بینمش تو چشام اشک جمع می شه، بهش می گم همینجوریه دیگه، وقتی دل آدم، اینجا، همون جایی که دقیقا قلب آدم هست، یهو جمع می شه، باز می شه، منقبض می شه، مثل دم مارمولک که قطع می شه ؟  دیدی چطوری می شه ؟ چمی دونم  یه جوری شبیه این، یعنی عاشق شده دیگه، نه؟
.
 

1 comments:

badjoker said...

تو نمی گی این خواننده ها هم دل دارن و نگران می شن ؟ :(