Saturday, November 22, 2008

جمعه اول آذر ماه سال 1387

وسط یه مبل سه نفره نشسته، میز وسط مبل و کشیده نزدیک تا بتونه کف پاشو به اش تکیه بده، روی میز یه فنجون قهوۀ نیمه پره، کنارش قهوه سازی ِ که گذاشته روی زیر لیوانی، یه بشقاب کیک خورده شده که تیکه های خامه اش گوشۀ بشقاب ماسیده، معلومه که خامه هاش و موقع خوردن با کارد یا چنگال مثل ماله کنده و گوشۀ بشقاب مالونده
یه نفر یک پرتقال پوست کنده، شیش هفت قسمتش کرده و گذاشته روی میز رفته، یه جوری به پرتقال نگاه می کنه که انگاری داره فکر می کنه می شه باهاش مربای پرتقال پخت؟
یه پر از پرتقال بر می داره، میذاره تو دهنش، یه گاز که می زنه قیافش و ترش می کنه
روی پاش یه کتابه که تقریبا اوائلشه، یه بالش هم گذاشته روی مبل، کنارش، که هر وقت دلش خواست درازکش کتابش و بغل کنه بخونه
زیر سیگاریشو می ذاره رو بالشت، پاکت سیگار و برمی داره، از اون آدم هاست که وقتی سیگارش و از تو پاکت در میاره، با دست راستش کون سیگار و می گیره بین سه تا انگشتش، طوری که وقتی می خواد بذاره گوشۀ لبش فقط پشت دستش رو می بینین که داره می ره سمت لب هاش، رسید اونجا، یکم جابه جاش می کنه و کبریت و برمیداره، روشنش می کنه و طوری بغلش می کنه انگاری داره تو خونه باد میاد، می بره سمت سیگار، همینطور که داره یه پک محکم می زنه که خوب روشن شه کبریت و تکون می ده و میندازه تو فنجون نیمه پر قهوه، بدش میاد تو زیر سیگاری کبریت سوخته باشه
هر از گاهی یه پک به سیگارش می زنه و به کاغذی که گذاشته روی کتابش نگاه می کنه، مدادش و از روی میز بر می داره، روی کاغذ یه چیزی رو خظ می زنه و دوباره میذارش روی میز
یک نفر از تو اتاق بغلی یه جملۀ خبری می گه
لباش و جمع می کنه، دلش نمی خواد هی صدا بیاد حواسش پرت شه
بی خیال نوشتن می شه، سیگارش و می کوبه تو زیر سیگاری، کتاب و با کاغذ ِ لاش می بنده، زیر سیگاریش و میذاره روش و هر دوشون و پرت می کنه روی میز، زیر سیگاری از اون ور میز میفته، قطعا همه خاکسترهاش پخش زمین شدن، زیر لب یه چیزی می گه، انگاری گفت فاک
بالش و یکم پف دار می کنه و به پشت دراز می کشه روی مبل
به اتاق بغلی می گه می دونی من چه خونه ای دوست دارم؟
چی؟
یه خونه که درش چوبی ِ کولون دار باشه، حیاطش آجر فرش باشه، وسطشون، منظورم آجر فرش هاست، علف های مغز پسته ای داشته باشه، روشون پرجلبک های ریز باشه، از اونهایی که رو سفال های سقف ها هستن ؟
آها، آره
یه جوری که هر وقت بخوای روشون راه بری باید مواظب باشی لیز نخوری، هر چند وقت یه بار هم مجبور باشی با شُت بسابی شون، یه حوض با یه درخت گردوی گنده وسط حیاط باشه، هر روز برگ های درخت و از تو حوض جمع کنی و غر بزنی، وقتی بخوای وارد اتاقها بشی، هفت هشت تا پله چوبی باشه، بعد یه سکوی چوبی، از اونا که وقتی روش راه می ری هی زیر پات می لرزه ؟ دُ ییدن که هیچی، همۀ اتاقهاش شیش تا در چوبی داشته باشن، تو هر طولش دوتا، تو هر عرضش هم یکی، درهاش حالا نمی گم پر شیشه های رنگی باشه، ولی اقلکم یکی دو تا رو هر درش باشه، یه پشت حیاط داشته باشه که توش و پر مرغ و خروس و اردک کنی ، بعد هر وقت در و باز می کنی همه به طرف در حمله کنن، فکر کنن واسشون غذا آوردی ، بعد بلند بهشون بگی چیه؟ کوفت و بخورین!؟ همین الان واستون یه عالمه نون ریختم!؟ به نظرت خوب نیست؟
ها ؟ آخه اینی که گفتی خیلی سخت نیست؟
.
یکم می چرخه، به بشقاب پرتقال نگاه می کنه، دستش و دراز می کنه یه پر بر می داره، یکم نگاش می کنه می ذاره تو دهنش
نچ، نمی شه، ترشه
.

3 comments:

aryana said...

ohhhhhhhhhh rasti man emailamo tooye id e khodam neveshtam,age rahi dareh oono baram pakesh koni mamnoon misham.oono fagat zemne etelaet gozashtam,mersi

Calendar said...

شرمنده که به خاطر پاک کردن ای دی مجبور شدم کامنت رو پاک کنم
راه دیگه ای نداشت

aryana said...

dorood,
mersi,khahesh mikonam,mikhastam to bekhooni ke khoondish,sepas