Thursday, August 21, 2008

پنچ شنبه 31 مرداد ماه سال 1387

الانه 4 ساعت تو راه بودم و یک روز کامل هم تو بیمارستان، تازه فقط 12 تا نمونه گرفتم، چشام دیگه وا نمی شه
کلی جیغ تو گوشمه و کلی بوهای بد تو دماغم، حالم دیگه داره بهم میخوره
زود تموم شه دیگه
.

1 comments:

اردی خان said...

هاهاهاهاهاها ... تقویم گلم ببین یه روز رفتم آزمایش مدف.. بدم، توی آزمایشگاه بهم یه قوطی از این قوطیهای تیر تفنگ ساچمه ای دادن بعدش هم یه در رو بهم نشون دادن. !!! آقا ما رفتیم ولی دیدیم که ای دل غافل یهو همه چی تعطیل شده... تایلیور هم نمیتونه کمکم کنه نمیدونم چرا یهو خشک شدم...!!!! :)) اومدم بیرون رفتم در گوش یه یارو بود روپوش سفید داشت گفتم: آقی دکتر...^%%)%^)*)++|+$##!....

گفت : مثلن چقدره؟ گفتم : یه ذره اندازه این بند انگشت کوچیکه من...!!!! یهو خندید و گفت : هاهاهاها باشه ببرش خونه پرش کن بیارش...!!!! وای ی ی ی ی ی ی

ترکیدم از خنده... حالا حساب کن اون توی جیبم بود تا خونه تازه فردا پر شدش رو هم بردم براش