Wednesday, August 13, 2008

سه شنبه 22 مرداد ماه سال 1387

با اشاره و طوری صحبت کردن که صورتم به طرفش باشه، گفتم دراز بکشه روی تخت و لباسش رو بزنه بالا که قلب جنین رو گوش بدم، روی پروپ دستگاه کمی ژل مالیدم و گذاشتم رو شکمش، به نشانه اینکه قلبش خیلی خوب می زنه سرم و تکون دادم و لبخند زدم
.
نمی تونست صدا رو بشنوه
.
دستش و گرفتم و گذاشتم روی بلندگو، از ضربه های قلب ِ جنین که باند ِدستگاه و تکون می داد تونست صدا رو احساس کنه
یه لبخند گنده زد و چشاش و گشاد کرد، خنده اش تموم نمی شد
چند لحظه دستش رو همونجا نگه داشتم
.
از اتاق اومدیم بیرون، با ایما و اشاره شروع کرد واسه مامانش تعریف کردن که قلب بچه تالاپ تلوپ می کرده، دستش رو مشت کرد و چند بار با فشار باز و بسته کرد، که یعنی اینطوری
.
بعد دکتر بهش گفت : خب، صدای قلب بچه ات رو هم که شنیدی
.
تصور اینکه امروز می ره خونه و واسه شوهرش که اون هم ناشنواست صدای قلب بچه شون رو تعریف می کنه خیلی خیلی خوشحالم می کنه
.

5 comments:

دنیا said...

الان اینها ممکن نیست بچه شون هم ناشنوا بشه؟

اردی خان said...

نه ربطی نداره. بچه اگر مریض نشه سالم به دنیا بیاد ناشنوا نمیشه. احتمالش خیلی ضعیفه. این رو تعریف کردی یاد اون فیلم هندیه افتادم که هر دوشون کر بودن و بچه دار شدن بعدش بچه 1 سالش بود شب راه میفته میره بیرون اینها هم خواب بودن. بارون میومد بچه می افته تو یه چاله آب و خفه میشه. ولی بچه بعدیشون زنده میمونه و بزرگ میشه و دانشگاه و زن میگیره...خلاصه فیلم هندی بازی

haabaa said...

یک مایه هایی درگیر وبلاگت شدم فکر کنم یعنی هر روز میام که شاید نوشته باشی . خلاصه که دوست دارم اینجارو .

The Miner said...

احساس قشنگیه

اکرین said...

می فهمم دقیقا چی میگی