Monday, August 11, 2008

یکشنبه 20 مرداد ماه سال 1387

این زنایی که با عشق می گن : من فلان کار و نمی کنم، آخه شوهرم نمی ذاره
یک نمونه اش همین امروز
شوهرم نمی ذاره من حتی یک شب هم خونه مامانم بمونم، حساس ِ، دلش نمیاد یه شب بدون من بخوابه، وابسته اس به من، میگه عزیزم تو همین که کنارم نفس می کشی من خوابم می بره، یعنی من هر جا می رم هااا، 3 نصف شب هم که باشه باید برگردم خونه
.

3 comments:

دونده said...

در مورد اون پستت که معادل شوهر رو برای خانوما پرسیده بودی. الان دیدمش بای شانس:
می‌گن عیال عزیزم

اردی خان said...

ببین یعنی می خوام کله اون مرتیکه رو بکنم که اینجوری میگه...!!!!!!!! من از خدامه که منزل یه روز بره اونوری تا من بتونم یه دست فوتبال حسابی بازی کنم...!!! حالا هم که کار برام درست کرده باید کل خونه رو رنگ کنم.... شت ... گردن دردم کم بود این رو هم بگیر... راستی درود...اومده بودم بگم که من دیگه حرفی ندارم ... یعنی من اصلن در کل حرف ندارم... اینه..هاهاهاها

aryana said...

حالم از این زنهای احمق بهم میخوره حتما خودشون رو زدن به خنگی یا اینکه واقعا خنگن؟!