Tuesday, July 22, 2008

دوشنبه 31 تیر ماه سال 1387

از اونجائیکه من خودم رو بستم به کلاس زبان، خب طبیعیه که اولین قدم بعد از رسیدن اینجا گشتن دنبال یه کلاس خوبه، واسه اینکه همین چیزایی هم که می دونم یادم نره تو این مدت، رفتم بهترین موسسه ای که تعریفش رو خیلی ها کردن، یک امتحان تعیین سطح احمقانه دادم شامل هفت تا ریدینگ با کلی سئوال از هر کدومشون، این امتحان یه بخش مصاحبه هم داشت که گفتن فردا تماس می گیرن
یه آقایی اونجا بود که انگاری همه کاره موسسه بود و این کلاسی هم که من می خواستم برم رو همین آقا تدریس می کرد، به من گفت حالا شروع کن به صحبت کردن به انگلیسی ببینم، مثلا بگو زبان چی خوندی کلا
منم شروع کردم به گفتن
بعد ایشون هم خب طبیعتا انگلیسی شروع کرد به صحبت
دهنشو که باز کرد یه لهجۀ افتضاحی داشت که نگو، یعنی از رفتن به این موسسه که ایشون استادشه کلا پشیمون شدم چون لهجۀ من که همینطوریش هم خیلی خوب نیست، وای به حال همنشینی با اینجور اساتید
گفتم بهش که ببخشید شما هندوستان زندگی می کردید
گفت چطور؟
(گفتم آخه لهجه تون خیلی شبیه هندی هاست( یعنی این خودش یه فحش بود به نظرم
گفت نه خیر
.
بعدا خانمی که منشی بود گفت که این آقای دکتر فلان، هیئت علمی دانشگاهه، ولی ایشون چون اهل مازندرانه، در واقع زبان مادری اش رو لهجۀ انگلسیش تاثیر گذاشته ولی 30 سال آمریکا بودن
فهمیدم که آهاااا، پس این انگلیسیش با لهجۀ مازندرانی بود
یعنی واقعا ممکنه که یه آدم 50 ساله که از 20 سالگی آمریکا بوده، انگلیسی رو با لهجۀ مازندرانی صحبت کنه؟
واقعا چرا اینا فکر می کنن مردم احمقن؟
.
ولی انصافا منشی هاش خیلی خوب بودن، اصلا فکر نمی کردن موسسه هه ارثیه پدریشونه
.

0 comments: