Tuesday, July 8, 2008

سه شنبه 18 تیر ماه سال 1387

نمی دونم باز چه مرگم شده
پریود روحی شدم باز
احتمالا افسردگی ِهمیشگی ِ پیش از رفتن شمال ِ تا چیزه دیگه
قبلا تو این شرایط ِ حال بدی ِ من یه مشکل دیگه که وجود داشت این بود که چمبه وقتی زنگ میزد حال منو می پرسید، هی می گفت خوبی؟ بهتر شدی؟
آخ اعصابم خورد میشد، بهش می گفتم بابا، تو اینطوری میگی من کم کم بیشتر هی باورم میشه که ی مرگم هست، خب عادی بپرس حالم و، بعدشم نگو بهتر شدی ، چون تلقین میشه به من که لابد حالم خیلی بد بوده که تو اینطوری میگه
بیچاره گیج و ویج میشد
گاهی دوستام بهم می گفتن که یه کاری نکن که آرزوی یه ذره توجه کردن ِبهت به دلت بمونه
برین بابا همتون که اینطوری میگین
یعنی چی
خب من انگاری همینطوری می شینم که آرزوی مورد توجه واقع شدن به دلم بمونه، اَوَلندش
دُوُمندش، هر کسی در یه حد نیاز داره بهش توجه بشه خب، اون حدی که چمبه انجام میداد از حد نیاز من بیشتربود، من عادت ندارم که یکی زیاد بهم توجه کنه، یعنی بعلت عدم توجه والدین و اینا، بنده به جای عقده ای شدن، سطح نیازم و کم کردم و اداپته شدم با اون شرایط
سِومَندش هم، انرژی گذاشتن های اونطوری اصلا از توان من خارج ِ متاسفانه، منظورم جبرانش ِ، مثلا چمبه که می گفت میگرنش شروع شده، بعد یه دو سه ساعت دیگه خودش زنگ میزد، یادم میرفت بپرسم که سرش خوب شده یانه، خب همین باعث ناراحتی اش میشد
بعدا به این نتیجه رسیدیم که رفتار من کمی غیر طبیعی ه و بهتره که یه جوری به تعادل برسیم جفتمون
خب اون موقع که ما نمی تونسیم آستانۀ نگرانی من و کاهش بدیم، نشستیم یه راه حل پیدا کردیم واسش، قرار شد که من یادداشت کنم واسه خودم که مثلا "سر چمبه درد می کنه، زنگ بزن"بعدم هر یه ساعت تلفن کنم حالشو بپرسم
به نظرم خیلی مسخره بود اولاش، بعدشم جالب بود که چمبه اصلا ناراحت نمی شد و واقعا از اینکه من بهش تلفن می کردم خوشحال میشد، انگاری که واقعا من نگرانش بودم
مثل یه بازی
ولی واقعا این راه حل در طولانی مدت اثر کرد، چطوری اش و نمی دونم، ولی الان که سرش درد می گیره و مثلا قراره که بره بخوابه واسه دو ساعت، تو کل دوساعت حداقل 5 بار این میاد تو ذهنم که یعنی سرش خوب شده؟(عجب شاهکاری می کنم ها؟)و همین باعث میشه بیدار که بشه بدون یادداشت یادم می مونه که حالش و بپرسم، خب این یک
دوم هم اگه حتی باز من یادم بره که بپرسم، میگه اِ ِ ِ ِ یادت رفت، حالا خودم میگم که سرم خوب شده و تازه ناراحت هم نمی شه
سوم اینکه سر درد های اونم کمتر شده :دی
چهارم اینکه ادبیات کلامی اش و عوض کرده واسه پرسیدن حال من
مثلا یه لغتی هست"تونیسیته"که معمولا واسه قوام عضله استفاده میشه، من کاربردهای دیگه اش و نمی دونم ولی اگه تون کم باشه میگیم هایپوتون واگه زیاد باشه می گیم هایپرتون
حالا چمبه تلفن میزنه میگه که : تونیسیته ات چطوره؟ صبح یکم هایپوتون بودی ؟
ای بدک نیست
یه نمره بده به خودت ببینم
پنج از ده
خب یعنی که خیلی خوب نیستی، حالا دوباره زنگ میزنم خوبه که هفت باشه، باشه؟
باشه
.
اینطوری بهتر نیست، از اینکه بگی، بهتر شدی عزیزم؟ خوبی ی ی ی ی؟
.

2 comments:

اردی خان said...

درود بانو.
خوبی؟ بهتر شدی؟ هاهاهاها نیشششششششش
شوخی کردم...ببین به اون آمار کنار وب سایتم توجه نکن.چون من یه بار با ده تا کامپیوتر امتحام کردم و دیدم که چرند نشون می ده و فقط یه نفر آنلاینه...!!! مثل اینکه جوملا (سیستم وب سایتم) با این جور سیستم های آماری مشکل داره. ولی خودش سیستم آمار داره و اون درسته. البته وقای میای بیشتر بچه ها یا تو وب سایت مانی هستند و یا اگر هم پیش من باشن یه پیغام میزلرن و میرن که مطلب بخونن. به خاطر همین کمتر پیش میاد که چند نفر با هم آنلاین جواب بدن. خوب من و مانی کارمون یکیه ولی روشمون کاملن متفاوته. به خاطر همین بینندهای وب سایت من همش دارن دنبال جدیدها میگردند و می خونن و میرن. البته من هم انتظار دیگه ای ندارم چون به همین هدف وب سایت زدم.به هر حال باز هم از محبتت سپاس گذارم

m.tiger said...

مدتهاست چند ماه درمیون میومدم مطالبتو می خوندم.یعنی کل اون چند ماه رو.اخرین بار یادمه نزدیک رفتنت بود.الان میبینم به سلامتی رفتی.به نظر مث ادمایی میای که به آرزوشون می رسن بعد به خودشون میگن خب که چی.این موضوع خیلی جالب نیست.