Sunday, April 20, 2008

ای شنبه ای که هنوز هم دوست داشتنی هستی

برای اولین بار 13 سال پیش دیدمش، تو راه مدرسه ،تازه از تهران اومده بودن شهرستان.
بعد از چند هفته که میدیدمش فهمیدم که کوچه بالایی ما زندگی می کنن.
در واقع خونه هامون فقط یک کوچه با هم فاصله داشت ، وقتی پنجره اتاقمو باز می کردم،می تونستم آپارتمان اونا رو ببینم.
همه چیز با فاصله یک کوچه بود،همه چیز هم با همون فاصله شروع شد.
روزی صد بار جفتمون جلوی پنجره بودیم، خیلی واضح نبود،ولی من میدونستم که اونه و اون هم میدونست اون دختری که داره نگاش می کنه منم.

امروز می گفت یادته چقدر از پنجره همدیگرو نگاه می کردیم؟

شماره خونشونو پیدا کردم،یکروز تلفن زدم،خودش برداشت و از اون روز رابطمون یه طوره دیگه ای شد.

یه سالی که گذشت خونواده ها فهمیدن، بچه بودیم خب،خلاصه جنجالی شد.
همه چیز بهم خورد،بعد از یه هفته دیگه رابطمون قطع شده بود.
بعد از حدود یه سال که دورادور خبرشو داشتم یه روز به سرم زد که بهش تلفن کنم.
گفت که خیلی دنبال من گشته و پیدام نکرده.
هردومون تو رابطه با آدمای دیگه ای بودیم.
اون روز رابطه ما با فرم دیگه ای دوباره شروع شد و به همون فرم هم تا الان ادامه داره.

امروز بعد از گذشت این همه سال که گاه و بی گاه همدیگرو میدیدیم،برای اولین بار تو تهران ،تو خونه من همو دیدیم،من و اون.

سیزده سال گذشته،خیلی چیزا عوض شده، ما 27 ساله ایم.

نتونستم آدمی رو که 14 سالگی عاشقش بودم و هیچ وقت لمسش نکردم بغل نکنم .
نتونستم که نبوسمش .
نتونستم که تو بغلش گریه ام نگیره.

وخوشحالم از اینکه هیچ کدوم از این کارا در توان من نیست


0 comments: