Wednesday, May 6, 2009

چهارشنبه 16 اردیبهشت ماه سال 1388

دوباره داستان کارتن زدن وسیله ها شروع شد
یه سري وسیله هست که مي خوایم با خودمون ببریم، یه سری رو هم نمی خوایم ببریم که خلاصه باید کارتن زده و مرتب بشه که اگه هر کی دیگه خواست ببره داستان نداشته باشه
خب خسته ایم جفتمون، هنوز شش ماه نمی شه که از تهران اسباب کسی کردیم اومدیم، دوباره اسباب کشی
قراره که این خونه رو خالي کنیم و این دو هفته آخر بریم خونه باباهه
یعني الان دارم فکر می کنم که چي مي شد یکي(همين بابا اینها رو مي گم)اونقدر معرفت داشت که به ما مي گفت شما وسیله هاتون و از همین خونه خودتون ببرين فرودگاه، اين دو هفته هم با خیال راحت همين جا باشين، وقتي رفتین ما خودمون میایم بقیه رو جابه جا می کنیم، نگران نباشين
چی می شد ؟
دلم مي خواد خودم به مامانم این پيشنهاد و بدم، مطمئن هستم که قبول می کنه، ولی مي دونم همه کارا می افته رو دوش خودش، بقيه هم کمکش نمی کنن یا خیلی کم
دلم نمي خواد بهش فشار بیاد و بعده رفتن ما هی چشمش به این خونه بیفته و گريه کنه
این روزها اصلا حوصله ندارم که هی یکی بگه "واقعا دارین می رين ها" ........ يا اینکه گريه و زاری
خيلی خودخواهيه، مي دونم
ولی خسته ام
.

1 comments:

آریانا said...

موفق باشی گلم.امیدوارم در کانادا بری خونه خودت و دیگه اثاث کشی نداشته باشی.÷ایدار باشی