Friday, September 26, 2008

بعد تر

دیروز همین طور که پشت کامپیوتر نشسته یودم، یهو عطسه کردم، حالا عسطه هه همانا و گردن من همونطوری چلاق شدن همانا
یعنی واقعا دیروز فهمیدم که چه خوبه که ما گردنمون می چرخه کلا، البته خوبتر بود که بیشتر هم حتی می چرخید
خلاصه که به مدت چند ساعت همونطور مونده بودم، یعنی واسه هر کاری باید همراه با گردنم می چرخیدم، نه می تونستم بشینم، نه دراز بکشم، خلاصه داستان داشتیم
آخر رفتم یه آمپول دگزامتازون با یه پیروکسیکام یکی این ور یکی اونور زدم تا بهتر شد، الان تنها مشکلم اینه که نمی تونم گوشی موبایل یا تلفن رو بین سرم و شونم نگه دارم، یعنی اصلا سرم به شونم نمی رسه کلا
بعدشم آمپول ها رو خودم زدم، رفتم جلو آینه، دینگ یکی این ور ، دونگ یکی اونور
یعنی چمبه خودشو هلاک کرد هااا، که اون بزنه، من ولی نذاشتم که، به ش می گم نامحرمی خجالت نمی کشی؟ :دی
بعدشم که فکر اینکه یکی دیگه بیاد یه آمپول رو به آدم فرو کنه خیلی وحشتناکه، من ترجیح می دم خودم مدیریت کنم :دی
.

1 comments:

دنیا said...

نه خواب ندیدی ! پاکش کردم.

نرفتم تا حالا . پایه ام بریم.