Sunday, September 28, 2008

ظهر

وقتی آدمایی که دوسشون دارم رو نمی بینم، می دونم که همه شون همین کوچه پائینی زندگی می کنن، فقط من خرم و سرم شلوغه که وقت ندارم برم دیدنشون
.
خیلی شرمنده شدم که چندین بار خبر آدمایی که مردن رو از خانواده شون گرفتم
کی باور می کنه که من هنوز مردن اونها رو باور نکردم، ها ؟
که هنوز دوستشون دارم و حضورشون نزدیکه
یه دوست بچگی داشتم، اسمش هومن بود، 8 سال پیش تصادف کرد و مرد، فکر کن دو ماه پیش مامانش و تو خیابون دیدم، بهش گفتم راستی هومن چی کار می کنه ؟ خوبه ؟
باورت می شه که من اینهمه بی رحم بودم با مامانش
باورت می شه که آخر سر مجبور شدم توضیح بدم و عذر خواهی کنم و اشک تو چشام جمع بشه ؟
خیلی بد بود، خیلی
الانم که دارم این و می نویسم باز بغضم می گیره از کاری که به مامان هومن کردم
.
......... خب
..

4 comments:

masgh said...

باور میکنم اما به شرطی که تو هم باور کنی من گاهی به دوستم زنگ هم میزنم و سراغش را از مادرش میگیرم و مادرش هم با بغض جواب میدهدم که قبرش را امروز شسته آرام خوابیده بود من آن موقعه است که میفهمم دوباره گند زدم .
کمی هوا سرد تر شده بود امده بودم ماهی بگیرم ماهی مبهم اما ظاهرا بد موقع مزاحم شدم

masgh said...

من همیشه سر میزنم دوست من حالا نظر ندادنم رو خورده مگیر که گرفتارم زیاد . وبلاگ شما خاطرات چال شده در ذهن مرا باز بیرون میکشد کاش میتوانستم سخنی گویم در خور اما ندارم همیشه باشید و همیشه هستم باشما تا جایی که عمر یاری ام دهد همیشه از پاسخ های زود شما خرسند میشوم :)

اردی خان said...

درود بانو. ببین اگر این کارها رو نکنی که بهت نمیگن زن..... هاهاهاها

ولی بگذریم یه روز هم میبینی یه جوان رعنا و خونوتده دوست همسری مهربان و پدری فداکار(یعنی پدر شدم ؟؟؟هنوز اطلاعی در دست نیست) وب ایت نویسی قهار و چیره دست ....نیست... اونوقته که بازهم میشینی کفشاتو مسواک میزنی

حالا برو یه بلیط مالزی رزرو کن (کوالالامپور) و بعد منتظر ویزا باش. اومد برو همون مالزی رو یه دونه در ادامه بگیر یعنی کوالالامپور به سیدنی یه چه میدونم. برو اسکیپی خوش باشی. تازه میتونی سفر دات کام را هم ببینی. چمبه را بجو... میبینمت

آرش said...

خیلی دلنشین بود اینکه دربرابر خودت عریان و بی دفاع بشینی. یکی از فلاسفه که اتفاقا درباره مرگ هم خیلی کار کرده نظری درباب زمان داره به این صورت که؛ این زمانی که ما همگی روش توافق داریم -ساعت- زمان واقعیه. اما زمان حقیقی که برخلاف اولی مال هر آدمی فقط متعلق به خودشه زمانِ یادها و خاطرات، زمانِ برنامه ها و آرزوها، زمانِ غمها و شادیهای هر آدمیه که جدا از دیگرانه. پس در این مفهوم از زمان هست که برای ما مردگانمون در ما زندگی را ادامه می دهند و ادامه خواهند داد. شکستها و پیروزیهامون با اینکه ممکنه مدتها از نظر تقویمی و واقعی ازشون گدشته باشه اما در ما یک حقیقت زنده و رونده است
برای همه ما از این دست اشتباه ها و آسیبها پیش آمده اما گریزی هم ازشون نیست
در آخر اینکه خیلی از پیدا کردن اینجا خوشحالم
ممنون از این همه نوشته های خواندنی