Monday, June 30, 2008

خاطرات کودکی

مامانه هر موقع می خواست ما رو ببره حموم جدا جدا میبرد، اول من، بعدشم داداشه، آخرهم که خودش و میبرد حموم
یادمه که من 5 سالم بود، اون 3 سالش
یه بار که از حموم اومده بودیم بیرون و مامان هنوز تو حموم بود، هر دومون حوله دورمون بود ولی شرت پامون نبود
بعد من با یه لحن خیلی خیلی گول زن به داداشه
داداشی ی ی ی ی ی ی، اونجاتو به من نشون میدی ی ی ی ی ؟
اون : نه
من : چراااا؟؟؟ نشون بده دیگه ه ه ه
اون : اول تو نشون بده
من : خب قول میدم که اگه تو نشون بدی بعدش منم نشون بدم، به قرآن
اون : باشه، خب ببین (بعدش حوله شو زد کنار و من اولین "چیز" مردانۀ زندگیم و دیدم)، حالا تو نشون بده
من : خب بیا ببین( یعنی حولمو یه کوچولو زدم کناراز بالا، یعنی فقط قسمت بالاش که عملن هیچی نداره، احتمالا تا مدتها بیچاره فکر میکرده که زنا هیچی ندارن)، بعد هم سریع دویدم سمت حموم، در حموم و باز کردم و با صدای بلند، مامااااااااااان، مامااااااااااااااان، داداشی دودولشو به من نشون دااااااااد
مامان : چی ی ی ی ی ؟
من : بابااااااااااا، میگم داداشی دودولشو به من نشون داد، یعنی اونجاشو دیگه
مامان : (با خنده) مگه من نیام بیرون
بعد من دقیقا سرمو گرفتم بالا و با یه نگاه مغرورانه به اون بیچاره از حموم خارج شدم
خب سزای اونی که سرِ بازی و اینا اینقده آدم و اذیت کنه همینه دیگه
دی:
این یکی از مهمترین اعترافای زندگیم بود، هاااا
.

4 comments:

من بدون سانسور said...

بامزه بود. تو خیلی نامردی. راستی خیلی باحال می نویسی.

اردی خان said...

http://www.myfatherlandiran.com/index.php?option=com_content&view=article&id=302:2008-06-30-13-58-33&catid=38:scoff&Itemid=59

masgh said...

همیشه از خیانت بدم میومده .شاید برای همینه که الان برادرت بهایه .به هر حال آمدم بگم که . چطور قیافم دخترونست یا لحن بیانم . من یک مرد هستم مرد (مرد هاش رو با فشار زیاد بخونید خواهشا)دی/

masgh said...

راستی یادم رفت بگم این سال سال اعترافه منم جدیدا زیاد اعتراف میکنم خوصوصا تو جمع دوستان . و اینکه چه خووبه که شما آنلاینی و زود به زود جواب میدینااا نه ؟