Thursday, May 29, 2008

یکم اونورتر

مکالمه من با یکی در مورد دوست داشتن
عشق و این برنامه ها که دورانش گذشت،مال زمان افلاطونشون اینا بود،تو که بهتر در جریانی
اما این دوست داشتن که گفتی
ما یه سری ویژگی ها تو ذهنمون هست که اگه یه آدمی اونا رو داشته باشه ما میاریمش تو دایره معشوقیتمون، یعنی ببین،میخوام بگم که این ویژگی هاست که ما دوستشون داریم نه اون آدم رو، بعد کم کم که با طرف میریم داخل دایره، چیزای ِ جدید کشف می شه که یا خوشمون میاد یا بدمون میاد
ولی کم کم که رابطه بزرگ میشه و تو به یه جایی می رسی که به طرف می گی"دوستت دارم" در واقع اون ویژگی ها رو دوست داری،ولی چون رابطه در طول زمان تغییر کرده، فکر می کنی"خود" اون آدم ِ که دوست داری، در صورتی که این طور نیست و باز همون داستان ویژگی هاست و اگه اون خصوصیات تغییر کنن، رابطه تغییر می کنه، به همین راحتی، حتی ممکنه کات بشه
یکی از بدیهای ازدواج اینه که اگه تو تغییرات عمده درِت رخ بده یه مقدار همه چیز سخت میشه
من اشتباه می کنم به نظرت؟
......
چند لحظه بعد یه دعوای مفصل و بستن من به گلولۀ خودخواهی و از این قبیل مسائل و اینکه اون آدم اصلا اینطوری فکر نمی کنه و اگر طرفشو دوست داره صرفا به خاطر خود اون ِ و ما نباید به خاطر تغییرات رابطه رو کات کنیم،پس گذشت و ایثار چی میشه و از این مزخرفات؟
.....
یک روز بعد
......
من :راستی اگه یه روزی بعد از 10 سال طرف ِ مقابلت مثلا مذهبی بشه و بره روضه خونی و از این حرفا،بعد از اونجا واست حلوا بیاره بگه بخور اونجا بهش دعا خوندن، چی کار می کنی؟
اون :طلاق می گیرم
.....
آخه من چی بگم الان خوبه؟

0 comments: