Friday, May 9, 2008

جمعه 20 اردیبهشت سال 1387

دیشب مریم اومد اینجا،می خواست بره نمایشگاه کتاب،که یک ساعت پیش رفت
از دیروز من دادی شدم
نمی دونم چرا
نشستم دارم اشکالای پروپوزال و که استاد گفته برطرف میکنم،فردا هم باید از صبح برم بشینم کتابخونه دانشگاه،چون یه سری کتابایی که می خوام رو خونه ندارم
حالا که کار پروپوزال تموم شده به من میگه که چرا واسه بیان مساله از کتاب استفاده نکردی و به مقالاتت استناد کردی،حالا باید کل بیان مساله رو بگیرم تغییر بدم
تازه میگه چرا واسه مروری بر مطالعاتت یکی از مقاله های منو ننوشتی؟؟پررو نیست ترو خدا؟؟منم خواستم گولش بزنم که خب واسه خود پایان نامه مینویسم،گفت نه واسه همین بنویس
تازه به من گفته بود که بهش تماس بگیرم باز نگرفتم،آخر سر با من لج نکنه خیلیه
باید بشینم کلی اسلاید هم درست کنم
واقعا حیف از این زمانی که من دارم واسه این کار صرف میکنم نیست؟
همش وقتی دارم رو این کار میکنم هی فکر می کنم که الان مثلا میتونستم زبان بخونم،یا فلان کتاب و بخونم
تازه نکته بدش اینه که من حداقل تا پاییز مشغول به این کارم،خیلی باورش سخته

0 comments: