Wednesday, May 7, 2008

چهارشنبه 18 اردیبهشت سال 1387

چند روز پیش که دانشگاه جشن بود،استادم تلفن زد که پاشو بیا اینجا که من اشکالای پروپوزالتو بهت بگم،منم رفتم،خلاصه بعد از یکی دو ساعت علافی دیدمش و بهم یه فلاپی داد،میگه برو خونه اینو ببین شب بهم تلفن کن باهم صحبت کنیم
من کفرم در اومده بود، آخه تو که می خوای فلاپی به من بدی،خب این فایل وامونده رو ایمیل میکردی،بعدشم کامپیوتر من اصلا فلاپی نمیخوره بهش
منم اومدم خونه،اصلا هم نرفتم جایی که این فلاپی رو واسم به سی دی تبدیل کنن،فرداش با خیال راحت رفتم بیرون و تبدیلش کردم،بعدشم تلفن زدم گفتم که من فردا،یعنی امروز میام دانشگاه که صحبت کنیم
از زیر کار می خواد در بره،می خواد بشینه تو خونش تلفن جواب بده،پررو
امروز هم باید برم دانشگاه،هم باید برم دارالترجمه مدارک رو که آماده شده بگیرم و ببرم پیش وکیله
احتمالا بعدازظهر میرسم خونه،که بعدشم باید بشینم انگلیسی بخونم
فردا هم دوباره می خوام برم شهرستان،هوراااا

0 comments: