Monday, April 21, 2008

دوشنبه 2 اردیبهشت سال 1387

امروز پاشدم رفتم کلاس زبان،حالم که اصلا خوب نبود،شب بی خوابی و صبح هم که ساعت 7 به زور و بلا بیدار شدم،بعد از کلاسم رفتم دانشکده و واسه دفاع از پروپوزالم وقت گرفتم،با تجربه های قبلی که از اینا داشتم بهتر بود که زودتر اینکارو میکردم ،تازه الانم که معلوم نیست کی بشه؟
بعدشم باید می رفتم اون قبضه رو از بیمارستان آتیه شهرک غرب می گرفتم که این کارم کردم
این آزمایشایی که ما رفتیم واسه مهاجرت دادیم داستان داشت،یکی از اونا آزمایش واسه ایدز بود،واسه من که هی تو بیمارستان در حین دوختن مردم نیدل استیک شده بودم و تو این مدت هم از ترسم نرفته بودم تست بدم خیلی ناراحت کننده بود،من؟؟؟؟؟آدم پر از فوبیا،اگه ایدز داشته باشم چی کار کنم؟؟؟؟؟؟؟؟
هر وقت که از این اتفاقای سوزن تو دست و اینا تو بیمارستان می افتاد واسم اولین کاری که می کردم این بود که از خانمی که داشتم واسش کار می کردم می پرسیدم : عزیزم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ببخشید؟؟؟؟؟؟؟شوهرتون چی کاره است؟؟؟؟؟؟؟
بعد تو ذهنم هی دعا می کردم ( به کجا؟؟) که فقط راننده کامیون نباشه
بعد که این کاره نبود شوهره من خیالم راحت میشد ،واقا چرا راحت می شد نمی دونم(محاسبه این موضوع تو ذهن من بدین صورت بود که زنا همه خوبن،فقط راننده کامیونا خانم بازن و میتونن ایدز بگیرن ) جدی جدی اینطوری بودا،خدا بیامرزه این افکار پاک مارو

بعدشم رفتم قهوه خریدم با کیک و اومدم خونه
اون فیلمیه هم نبود که ازش فیلم بخرم،حالا همیشه بودا

0 comments: