Tuesday, October 7, 2008

غروب

آدم وقتی منتظره چیزی باشه، یه سری اتفاقایی که میفته رو دلت می خواد به سمت اون چیزی که منتظرشی مثبت کنی

امروز صبح از یه آژانس هواپیمایی که شاید دو ماه قبل باهاشون تماس گرفته بودیم واسه بلیط، بهمون تلفن کردن و گفتن که واسه اول آذر واسمون بلیط رزرو کردن

بعدش دوست چمبه تلفن کرد که بگه چرا نمیاین بریم کانادا(خونه خاله است)و کلی خبرای خوب داد که واسه رشته های ما دو ساله ویزا می دن

بعدشم شوهر دختر خاله هه تلفن کرد(که این مورد خدائیش احتمالش یک در هزار بود دیگه)که الانه جلوی دکه روزنامه فروشی ام، روزنامۀ فلان یه آگهی داده که رشته های شماها رو اعزام می کنه به استرالیا و خیلی شرایطش راحته، گفتم یه زنگ بزنم شاید بخواین بدونین

.

حالا اصلا میزان صحت و شرایط  دومی و سومی خیلی مهم نیست، ولی ما که منتظریم خب همۀ این اتفاقات ویزایی رو به هم ربط میدیم دیگه
هی می گیم، تویه روز، سه تا مطلب ویزایی با هم، یعنی ویزامون داره میاد ها، فقط مونده این وکیله تلفن کنه بگه بیاین بگیریدش
.

0 comments: