Thursday, October 23, 2008

پنج شنبه 2 آبان ماه سال 1387

خب ما تصمیم گرفتیم بار و بندیل و جمع کنیم بریم شمال واسه کلا تا زمانی که اینجاییم، بنا به دلایل عدیده

یعنی کلا تا آخر آبان فقط تهرانیم
.
دیگه اینکه دیشب نشستیم فرمهای مهاجرت واسه کانادا رو پر کردیم و امروز هم رفتیم سفارت کاراشو انجام دادیم، بعد به هیچ کس هم نگفتیم، یعنی اصلن ِ اصلن هیچ کس
.
هفته بعد هم داریم می ریم شمال واسه همینجوری
اون موقع که ما تصمیم گرفتیم بیایم تهران، مطمئن بودیم که ویزای استرالیا مهر ماه میاد،گفتیم تهران بمونیم چمبه زبان بخونه من هم کار پایان نامه رو تموم کنم
ولی الان که دیدیم ویزا نیومد و این وکیله می گه تا سه چهار ماه دیگه صبر کنین، خب ما هم گفتیم بریم شمال دوباره چمبه برگرده سر کارش و من هم لابد زبان بخونم، چمی دونم
یه دوستی می گفت آدم درگیر کار مهاجرت که می شه، می خواد مانتو هم بخره می گه ای بابا من که دارم میرم
حالا شده حکایت کار ما
.
ولی بر خلاف چمبه که خیلی از جریان اقدام واسه مهاجرت کانادا خوشحال نبود، من خیلی خوشحالم
.

2 comments:

ARDALAN said...

http://www.myfatherlandiran.com/index.php?option=com_content&view=article&id=252:2008-10-24-02-43-04&catid=60:poems&Itemid=85

فکر کردی فقط خودت خاطره تلخ داری؟ هزاران خاطره تلخ توی این سینه نهفته هست

گلمریم said...

ببین من بالاخره متوجه نشدم. شما کار استرالیاتون داشت جور میشد یا کانادا؟ شما داشتید کجا می رفتید؟ الان می خواید کجا برید؟ بعدشم درمورد پست اورژانسی و این حرفا من که یادم نمی مونه ترجیح میدم همون موقع بیام ازت بپرسم فقط خدا کنه قبل از 72 ساعت بیای ایمیلمو بخونی والا دیگه هیچی.