Monday, October 6, 2008

یکشنبه 14 مهرماه سال 1387

کفش که پوشیدم مامان گفت کفشات کثیفه

رفت سریع یه دستمال آورد و شروع کرد پاکشون کردن

ول کن بابا، نمی خواد، میرم همینجور، من هیچ وقت پاکشون نمی کنم
.
مامان یادته ؟ کوچیک بودیم ؟ روبروی هم می شستیم و پاهامون و می ذاشتیم تو بغلت که ناخن هامونو بگیری ؟  یادته پاهامون کوچولو بود ؟ یادته هر روز صبح قبل از مهد کودک جورابامون و همینجوری پامون می کردی ؟
پا ِ کوچولو می خوام
.

0 comments: