Saturday, October 18, 2008

بعد تر تر

ما رفتیم پری روزا سوار اتوبوس شدیم، از میدون ونک به سمت آریا شهر
بعد کی باورش می شه که راننده تا خود مقصد، شکیرا و کامران هومن گذاشت
اولش دیدم یه صداهایی میاد، بعد که خوب دقت کردم دیدم بله، خود شکیراست
همون آهنگش که توش پیاز خورد می کنه بعد اشکش میاد، کامران و اینا هم یادم نیست کدوم آهنگ بود
قیافۀ مسافرها خیلی جالب بود، از این ها که تاسف می خورن که واه واه عجب مملکتی شده و اینا
بعد یه تجربه دیگه، یه بار داشتم از شمال میومدم تهران، اتوبوسا هم فیلم میذارن دیگه، فیلم که شروع شد پیش خودم گفتم که این فیلمه چه قدر شبیه این فیلمای قدیمیه 30 سال قبله
یکم که گذشت دیدم به به، بیک ایمانوردی اومد، بعد خانم مرجان اومد با یه لباس این هوا لخت، اصلا هم سانسور اینا نداشت که، همه ماچ و اینا و خوانندگی هاش بود
حالا کنار من هم یه دختر چادری نشسته بود، بیچاره چشاش گرد شده بود
بد تر از همه این بود که چند تا سرباز بودن تو اتوبوس، تو هر صحنۀ خشنگی بر می گشتن ما رو نگاه می کردن
ولی خب این و واسه هر کی گفتم حرفم و باور نکرد
ولی به جان خودم راست می گم، خود مرجان اینا بودن
.

0 comments: